باید از جمله مقولههای واژگانی در زبان فارسی است که به طور جدی با مقوله معنایی وجهیت گره خورده و از اینروی، دارای ابعاد معناشناختی پیچیده و قابل تأملی میباشد. در مقاله حاضر با بررسی و تحلیل شواهدی از زبان فارسی معاصر، برخی از ابعاد معناشناختی و کاربردشناختی مقوله باید در این زبان مورد مطالعه قرار گرفته است. این بررسی نشان میدهد که مقوله یادشده، منتقلکننده طیف گستردهای از معانی وجهی در زبان فارسی میباشد. در این میان در حالی که معانی وجهی معرفتیِ مقوله باید بسیار محدود است، این مقوله، دارای انواع مختلفی از معانی وجهی کنشگرمحور میباشد. مسئلهای که ظاهراً با تحلیلهای درزمانی قابل توجیه است. تنوع معانی وجهی باید را میتوان با چارچوبی کاربردشناختی، شرح و توصیف نمود و آن را زاییده تأثیر بافتهای مختلف بر معنای این مقوله و مرتبط با عناصری چون زمان دستوری و نشانگرهای وجهی دانست.
موضوع این مقاله، بررسی ساختواژه و نظامکارایی دو کلمه شاید و باید به عنوان اصلیترین افعال وجهی در زبان فارسی، و مطالعه سیر تحول کارکرد آنها از فعل اصلی به فعل وجهی است. به منظور تبیین فرایندهای ساختواژی رخ داده در این دو فعل، بحث با اشارهای گذرا به دو فرایند دستوریشدگی و واژگانیشدگی آغاز میشود و ویژگیها و انگیزههای رخداد این دو فرایند مهم مورد بررسی قرار میگیرد. سپس نگاهی به پیشینه مطالعات انجام شده در این حوزه خواهیم داشت که پیشدرآمدی بر بحث اصلی ما درباره این دو فعل خواهد بود. مطاعه جداگانه دو فعل شاید و باید و بررسی ساختواژه آنها از لحاظ همزمانی و درزمانی، با استفاده از متون زبان و ادب فارسی، بخشهای بعدی این پژوهش را تشکیل میدهد.
در شماره 3 و4 سال جاری این مجله مقالهای به قلم استاد ارجمند آقای دکتر باطنی تحت عنوان «استعمال باید در فارسی امروز» چاپ شده که قسمت اعظم آن بسیار محققانه و شامل موشکافیهای استادانه و نکات بسیار دقیقی درباره خصوصیات معنائی این فعل است و حق مطلب چنانکه باید ادا شده است. لکن بحث مختصری که راجع به خصوصیات صرفی این فعل بعمل آمده ناقص و فقط مبتنی برطرز استعمال «باید» در فارسی امروز تهران است که متأسفانه صحیح به نظر نمیرسد. نگارنده انتظار داشت که آقای دکتر باطنی به این نکته اشاره فرمایند، ولی ایشان نه تنها چنین نکردهاند بلکه بر این اشتباه صحه هم گذاردهاند. اینست که برای روشن شدن مطلب وارد این بحث شده موضوع را حلاجی میکنم و انتظار دارم که صاحبنظران در آن استقصا بعمل آورده چنانچه صحیح بود آن را تأیید و در غیر این صورت ارشاد فرمایند.
برخي مطالعات انجام شده درباره محمولهاي مرکب بيانگر آن است که افعال سبک از نظر معنايي، رنگ باختهاند و فاقد توان معنايي کافي براي عهدهدارشدن نقش محمول مستقل هستند .(Jespersen, 1965; Cattell, 1984; Grimshaw & Mester, 1988) در اين نوشته، ضمن پذيرش ناقصبودن محتواي معنايي افعال سبک، به اين موضوع ميپردازيم که چنين ادعايي موجب ناديده گرفتن رابطه معنايي فعل سبک و فعل اصلي متناظر با آن شده است. ادعاي مقاله اين است که افعال سبک به صورت کاملا نظاممند در حفظ ويژگيهاي طرح واره نيروي محرکه، با فعل اصلي متناظر مرتبط هستند؛ اما حوزه مفهومي که در آن ساخت نيروي محرکه اعمال ميشود، از حوزه فيزيکي به حوزه انتزاعي روان شناختي منتقل ميشود. در واقع، عقيده بر اين است که با اينکه افعال سبک داراي معاني کاملا قابل پيشبيني نيستند، سهم معنايي آنها نظاممند و تا حدي شفاف است. مطالعه حاضر با تمرکز بر دو فعل سبک «کردن» و «داشتن» سعي دارد در حد امکان اين نظام مندي را آشکار کند.
استفاده از زمان دستوري براي بيان مفاهيم وجهي، يا به عبارتي شيوههاي استفاده از زمان دستوري به عنوان ابزار اعمال نظر گوينده در مورد محتواي گزاره در زبان فارسي، موضوعي است که در مقاله حاضر مورد بررسي قرار ميگيرد. نتايج اين بررسي نشان ميدهد که ساختارهاي زماني در زبان فارسي چه در زمان گذشته و چه غيرگذشته در قالبهاي مختلفي از جمله شرطي، انعکاس اشارهاي و ساختار تمنايي و التزامي به طور فعال در انتقال مفاهيم وجهي نقش دارند و در اکثر اين موارد زمان دستوري به کمک عناصر بافتي و نشانگرهاي وجهي به جاي ايفاي نقش اوليه مکان يابي زماني، نقشي وجهي را ايفا مينمايد. همچنين به نظر مي رسد فرآيندهاي شناختي از جمله نگاشت استعاري و فضاسازي ذهني در کنار مسائل بافتي و کاربردشناختي، نقش ضروري در شکلگيري کارکردهاي وجهي زمان دستوري در زبان فارسي ايفا ميکنند.