تحليل و بررسي كانون روايت و شگردهاي روايي در آثار داستاني، استعدادها و قابليتهايي را باز مينماياند كه به كشف ساختار منسجم و دقيقي از روايت اثر منتهي ميشود؛ از اين رو تشخيص گوناگوني كانونهاي ديد، شكلهاي مختلف ارتباط راوي با كانونساز و زاويه ديد از اهميت فراواني برخوردار است. يكي از انواع تكنيكهاي روايي كه ميتوان بر اساس آن توانمنديهاي داستانپرداز را در شكلدهي به ساختار و نظامروايي اثر داستاني سنجيد، نظريه كانون روايت ژرار ژنت است كه در آن به بررسي دو مقوله وجه و لحن روايت پرداخته ميشود. سنجش كانون روايت در الهي نامه عطار به عنوان يكي از متون روايي ارزشمند كه از گوناگوني و تنوعي مطلوب برخوردار است، ما را به هنر داستانپردازي عطار و غناي متون روايي كهن فارسي رهنمون ميسازد. در اين پژوهش كه به شيوه استقرايي به بررسي گونههاي مختلف كانون ديد از نظر ژرار ژنت پرداخته ميشود، به تغيير متناوب زاويه ديد كه ناشي از انتخاب كانونهاي روايت متنوع، تاثير ساختار داستان در داستان و نيز برجستگي عنصر گفتگو در الهينامه است، پيبرده و با انواع كانون ديد آشنا ميشويم.
سابقه بحث درباب گونههاي ادبي به دستگاهِ ردگان شناسي و تقسيمبندي آثار ادبي از نظر افلاطون و ارسطو برمي گردد که سه گونه اصلي حماسه، نمايش نامه و آثار غنايي را بر اساس «وجه» يا چگونگي بازنمايي سخن در کلام گوينده يا شاعر بررسي کردهاند. در نظريه انواعِ ادبي معاصر، از اين اصطلاح براي بيان جنبههاي درونمايگاني گونههاي ادبي استفاده ميشود. به کمک اصطلاح وجه، چرايي و چگونگي کاربرد اصطلاحات وصفي همچون «تراژيک، حماسي، غنايي، مرثيهاي و طنزآميز» تشريح ميشود؛ اين اصطلاحات بر جنبههاي مفهومي و درونمايگاني اثر دلالت دارند. براي مثال وقتي ميگوييم اين اثر «رماني حماسي» است؛ به اين معناست که نوع يا گونه آن رمان است، اما وجه معنايي آن حماسي است. تفاوت ديگر وجه با گونه در اين است که يک گونه خاص همچون حماسه يا تراژدي ممکن است از بين برود؛ ولي وجه تراژيک و حماسي آن ممکن است تا زمانها باقي بماند. اصطلاحات «وجه نما» ـ يعني اصطلاحاتي همچون تراژيک، حماسي، غنايي، مرثيهاي و طنزآميز ـ به شکل و ساختار صوري آثار ادبي خاص وابسته نيستند؛ بلکه گوياي جنبههاي درونمايگاني آثار ادبي هستند. همچنين، اين مبحث ناظر است بر اينکه چگونه برخي انواع ادبي همچون تراژدي، حماسه و غزل آن قدر گسترش پيدا ميکنند که ويژگيهاي درونمايگاني آنها براي توصيف ابعاد درون مايهاي ديگر انواع ادبي به کار ميروند و در مقابل، برخي انواع ادبي همچون رمان، داستان کوتاه، قصيده و مقامه از چنين خصلتي برخوردار نيستند.
در روزگار ما وقتی محققی امین تصحیح انتقادی متنی از متون کهن را تعهد میکند، بر آن است که صورتی از آن را عرضه دارد که عین نوشته مؤلف، یا تا حد امکان به آن نزدیک باشد، بعلاوه به همراه متن منقح، تجدیدنظر احتمالی مؤلف، خطا و تصرف کاتب یا کاتبان و کاستیها و مبهمات آن نیز نموده و گشوده شده باشد. پیداست که برای مصحح، پس از یافتن نسخه یا نسخههای متن و تشخیص اعتبار آنها، انتخاب اصیلترین و صحیحترین صورت وقتی میسر است که وی فارغ از خویشتن با مایههای اندیشه مولف الفت گیرد و به گونه زبان و شیوه سخن او خود کند و این حال گذشته از مقدماتی ضروری به بردباری و امانت داری ممتازی نیاز دارد.
مهمترين انديشه نهفته در شعر «مانلي» نيما و «رکسانا» شاملو، جسجوي جهان آرماني در آن سوي واقعيت، نگرش بدبينانه و نفرتانگيز به جهان واقعي و تلاش براي آفرينش و القاي دنيايي پر از آرامش و کامراني است تا روح از اضطراب و آشفتگي و درد و رنج اين جهان بياسايد. از آنجا که نيما در اشعار خود، متاثر از سمبوليستهاي قرن نوزدهم فرانسه است نگارندگان برآنند که وي در اعتقاد به جهان آرماني و جنبه سمبوليسم متعالي نيز نميتواند از آنان متاثر نبوده باشد. اين نوشته به بررسي و مقايسه دو شعر مذکور از نظر پيوند و شباهت ميان آنها و چگونگي نگرش شاملو و نيما به دنياي واقعيت، جهان آرماني و خلق آن در شعر خويش و نيز پيشينه اين اعتقاد و علت پيدايش آن ميپردازد، در پايان نيز نشان ميدهد که نيما در کار خود مصممتر و اميدوارتر است و در جهان آرمانياش پا مينهد اما شاملو در آن ترديد دارد و در تلاش خود براي رخنه در فراسوي واقعيت شکست ميخورد.
در چند دههاي که روايتشناسي به عنوان علم مطرح شده است، روايتشناسان کوشيدهاند تا با دست يافتن به الگوهاي روايتي مشخص درباره مقولههاي مختلف روايت، به کشف ساختار جهاني آن نائل شوند. از جمله مهمترين اين مقولهها، مبحث زمان در روايت است که نظريهپرداز فرانسوي، ژرارد ژنت، نظريه مستقلي درباره «عامل زمان و نقش و جايگاه آن در روايت» مطرح کرده است. از نظر ژنت، زمانمندي روايت با در نظر داشتن سه محور: نظم، تداوم و بسامد شکل ميگيرد که پژوهشگر با بررسي ترتيب، طول و تناوب زمان روايي در مقايسه با زمان واقعي، به جايگاه عنصر زمان در روند گسترش طرح داستاني دست مييابد. بررسي زمان روايت در نمايشنامه «زنان مهتابي، مرد آفتابي»، نشان ميدهد که يثربي با بر هم زدن نظم منطقي عنصر زمان و در حرکت از زمان تقويمي به زمان متن به گزينشهاي مختلفي دست يازيده و به نقل روايتهاي گذشته نگر و آيندهنگر پرداخته است. کارکرد اين گزينشها و نوع خاص زمانمندي آنها در طراحي اجزاي پيرنگ و بويژه ارائه عنصر تعليق، نقش بسزايي دارد. علاوه بر اين، بررسي تداوم و بسامد نقل وقايع در اين نمايشنامه، روشن ميسازد که کنشهاي آن از ضرباهنگ و شتابي متناسب با مقصود نويسنده برخوردار است. از نظر اصول داستانپردازي، شتاب روايت رخدادها و تکرار و بسامد آنها ارتباط مستقيم و معناداري با محتواي نمايشنامه برقرار کرده است.