شخصيتهاي داستاني از طريق انتساب خصيصههاي فردي، اجتماعي، سياسي و ... در يک متن معرفي ميشوند و در جريان کنشها و واکنشها، بازتابدهنده افکار، آمال و ناگفتههاي دروني خود، خالق اثر و ويژگيهاي محيطي هستند. هدف از مقاله حاضر، تحليل ساختار شخصيت و امکانات محيطي در ايجاد و شکلگيري شخصيتهاي داستاني در آثار داستاني «صادق هدايت» است. حضور شخصيتهاي تيپيک «هدايت» در محيط داستانهايش به رکود و ايستايي فضاي جامعه داستاني دامن زده است و «هدايت» با به نقد کشيدن اين ساختار در قالب شخصيتهاي درونگرا، منزوي، شکست خورده و ...، عمل شخصيتها را در برابر حوادث داستانياش به مبارزه طلبيده است. تعدد شخصيت به عنوان بيماري اجتماعي و رواني، شخصيتها و محيط داستاني را تحت تاثير قرار داده و هر دو را از خودشناسي، قدرت عمل و پويايي بازداشته است.
گئورگی پلخانف ؛ نظریهپرداز مارکسیست روس، بنیانگذار جنبش مارکسیستی در روسیه و برای سالهای متمادی، نماینده و مدافع اصلی آن بود. او همچنین از بنیانگذاران حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه بود و بعد از انشعاب در حزب، او به مِنشویکها (حزب اقلیت) پیوست، اما همواره سعی در ایجاد اتحاد بین دو حزب داشت. پلخانف معتقد بود که جوامع بشری به ویژه جامعه روسیه برای پیاده کردن موفقیتآمیز مارکسیسم هنوز «نارس» بوده و سرمایهداری باید ابتدا رشد کند تا سوسیالیسم ممکن گردد و از همین رو با دولت شوروی مخالف بود. مهمترین آثار او عبارتند از: «آنارشیسم و سوسیالیسم»، «تاریخ از نگاه یکتاشناسان»، «تاریخ ماتریالیسم»، «حقایق منطقی»، «اهمیت مطالعه تاریخ از نظر تحولات اندیشه»، «نقش فرد در تطور تاریخ» و آخرین تالیف او «مسائل اساسی مارکسیسم».
آنچه میخوانید ترجمه فارسی گفتاری است که فرناند برونرا استاد فلسفه دانشگاه نوشاتل در تاریخ 13 دسامبر 1970 در دانشگاه کلکته و در چهارم ژانویه 1971 در دانشگاه ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران القاء کرده است. فرناند برونرا در زمره کسانی است که در عین اینکه به تفکر غربی بستگی و تعلق خاطر دارند از نحوه بسط آن که مؤدی به صور مختلف مذاهب مادی و طبیعی و علمی و ایدئولوژیهای اجتماعی و سیاسی شده است؛ اظهار نارضایتی میکنند. شاید راهگشای این طریقت و رهآموز افکار این گروه تعلیمات رنهگون فرانسوی باشد که در حدود نیمقرن پیش بحران تمدن جدید را مطرح کرد و قائل شد به اینکه در تمدن غربی جایی برای معنویت و تفکر جدی وجود ندارد.
«خرق عادت» يكي از نتايج مسلم مجاهده و رياضت عرفاني، و توجه و تمركز به ضمير ناخودآگاه سوررئاليستي است كه پيشينه آن يقيناً در بخشهاي گمشده تاريخ حيات بشر ـ اسطورهها ـ قابل پيگيري است. تاثيرپذيري سوررئاليسم، در انديشه و عمل، از انديشههاي عرفاني، منجر به ظهور برخي تشابهات و اشتراكات بين اين دو مكتب (در عين تقابلات و تمايزات بنيادين ادبيات عرفاني و سوررئاليستي با يكديگر) شده است كه «خرق عادت» عينيترين و شگفتانگيزترين ثمره برنامههاي نسبتاً مشتركشان محسوب ميشود. تنوع نتايج خارقالعاده، از جمله كرامات، كشف و شهود، تصادفات عيني، سحر و جادو، پيشگويي و غيبگويي، در نمونههاي عرفاني و سوررئاليستي، گرچه زمينه مناسبي براي ادعاپروري و هذيانپردازي محسوب ميشود، از منظري ديگر ميتواند به فلسفه انزواطلب و دنياگريز عرفان ختم شود كه ريشه در جريانات اجتماعي و واكنشهاي فردي عارف اديب، و به تبع آن هنرمند سوررئاليست دارد. تاكيد براين نكته نيز ضروري است كه «خرق عادت» ـ برجستهترين نقطه مشترك در نتايج عملي عرفان و سوررئاليسم ـ در مواردي چند، با آبشخورها، برنامهها و رسالتهايي كاملاً متفاوت بين دو مكتب، ظاهر شده است؛ بنابراين مطالعه تطبيقي «خرق عادت» بين عرفان و سوررئاليسم، نميتواند از اهميت و استقلال دو مكتب فكري عظيم در ادبيات جهان، بكاهد يا داعيه همساني، همانندي و پدرپسري عرفان و سوررئاليسم را داشته باشد.
از پربسامدترین موضوعات مطرح در دیوان حافظ، تقابل برخی عناوین و اصطلاحات و شخصیتها است که حافظ به روشهای گوناگون با آنها مضمون آفرینی میکند. او در این مسیر، از تأمّل برانگیزترین بازی، یعنی شطرنج نیز برای تبیین چنین تقابلهایی، بهره میبرد. یکی از ابیات درخور تأمل از این دست، بیتِ «تا چه ب ازی رخ نم اید بیدقی خواهیم راند / عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست»، است. با نگاهی مختصر به شرحهای دیوان حافظ روشن میشود که «هر کسی از ظن خود» درباره این بیت بحث برانگیز اظهار نظر کرده است و اغلب حافظ پژوهان، بیت را از منظر بازی شطرنج و موقعیت مهرههای آن مورد مداقّه قرار ندادهاند. این مقاله نخست، در پی اثبات این موضوع است که اراده ذهنی خواجه از ایراد «رخ» و «بیدق» با توجه به ایهام تناسب و استخدام در واژه «شاه»، همان «زاهد» و «سالک» است. در مرحله بعد نیز بررسی شرحهای معتبر درباره بیت مطمح نظر خواهد بود.