نويسندگان اين مقاله برانند تا تيپهاي به كار رفته در قصههاي عاميانه شفاهي ايراني و داستانهاي هانس كريستين اندرسن را با يكديگر مقايسه كنند. براي توضيح بهتر اين موضوع در اين داستانها به مسائلي همچون، اخلاق، اراده شخصيتها در برابر قضا و قدر الهي و سيماي شخصيتهاي زن نيز پرداخته ميشود. مقاله پيشرو به نتايج زير ميرسد: اول، هم محتوا و هم شخصيتهاي داستانهاي هانس كريستين اندرسن بيشتر از داستانهاي ايراني اخلاق مدارند. دوم، شخصيتهاي اندرسن بسيار بيشتر از تيپهاي قصههاي ايراني با مسئله مرگ روبرويند. سوم، چهره منفي زن در داستانهاي ايراني به مراتب نمود بيشتري دارد. چهارم، در داستانهاي اندرسن، خواننده افزون بر انسان، حيوان و عناصر طبيعي، واداشته ميشود تا با طيف وسيعي از اشياء نيز همزادپنداري كند. بر خلاف داستانهاي ايراني كه تاريخ دقيقي براي خلق آنان ذكر نشده است، اندرسن داستانهاي شفاهي مردم سرزمين خود را در قرن نوزده و زماني مقارن با گسترش مكتب رمانتيسم به رشته تحرير درآورده؛ مسئلهاي كه در ايجاد اين تفاوتها بيتأثير نبوده است.
«رساله علامه بزرگوار محمد دهدار در قضا و قدر»، به زبان فارسی و در پاسخ به سؤال برخی از برادران دینی در باره مسئله اختیار و جبر و قدر ، توسط محمد دهدار ، نوشته شده است. این رساله، در موضوع خود، بسیار سودمند و ارزش مند است، ولی علی رغم نفاستش، همچون کثیری از آثار ارزنده دیگر، در کنج انزوا افتاده بود و ارباب دانش از فواید جلیله اش محروم بودند، لذا استاد حسن زاده ، بر آن شدند که آن را تصحیح و همراه با تعلیقات سودمند خویش، در دست طبع و نشر قرار دهند. رساله، بسیار کوتاه و فاقد باب بندی و فصل بندی است و مطالب آن، در ذیل چهار مقدمه، عرضه شده است. تعلیقات هجده گانه استاد حسن زاده، در پایان رساله، ذکر گردیده است. مطالب مطرح شده در رساله، اجمالا، عبارت است از: اشاره به اخباری که اولین مخلوق را عقل دانستهاند و معنای اقبال و ادبار آن (در روایت آمده که خدا به عقل گفت: اقبل؛ یعنی روی آور، پس روی به خدا آورد، سپس فرمود: ادبر؛ یعنی پشت کن، پس به خدا پشت کرد...) ؛ عدم صرف بودن ممکن، قبل از ایجاد و شیئیت یافتن و دارای استعداد و اقتضا شدن، پس از تعلق ایجاب واجب به آن؛ توضیح در مورد علم فعلی و انفعالی و تقسیم هر کدام به اجمالی و تفصیلی و کیفیت تعلق علم خدا به مخلوقات؛ وجود همه موجودات در هر ظرفی که فرض شوند، از خداست و تشخص خاص آنها (که اشعری آن را کسب و معتزلی آن را فعل میخواند)، از مباشر قریب.
سخنان مرد اخلاص و عمل و علم، امام علی (ع) از همان قرنهای اولیه تاریخ اسلام همواره پشتوانه فکری نویسندگان و شاعران بوده است و گذشته از بهره هایی که محققان و مولفان نامبردار ما از این سرچشمه غنی و گنجینه گران مقدار برده اند آثار درخشان و عظیمی از جمع و تالیف و شرح و ترجمه این سخنان پدید آمده است. بخش کوچکی از این آثار کتب و رسایلی است که صاحبان ذوق و شاعران فارسی زبان با به نظم درآوردن مضمون سخنان آن امام همام ساخته و پرداخته اند. رساله حاضر را نیز باید از زمره این سلسله محسوب داشت. نویسنده در جستجویی که در پیرامون سخنان علی (ع) در متون فارسی داشت در گیرودار کار "مطلوب کل طالب من کلام علی بن ابی طالب" رشیدوطواط و جستن دستنوشته های موجود آن، به نسخه ای از این رساله رسید و آن را مطلوب خود و رساله ای دلنشین یافت و از این رو در صدد تصحیح آن برآمد ...
مکتب ادبیات تطبیقی فرانسه با تأکید بر تفاوتهای زبانی و ملی بیشتردر تلاش بوده است تا تأثیر ادبیات کشوری را بر ادبیات کشوری دیگر در بستری تاریخی بررسی کند. از سوی دیگر، مکتب امریکایی ، با تغییر نگرش به سؤالات اصلی این حوزه کوشیده است دامنه مطالعات را از حوزه ادبیات صرف به دیگر حوزههای فکری بکشاند و مجال بیشتری را برای پژوهشهای سنجشی فراهم آورد. این پژوهش در صدد است تا ضمن بررسی محدودیتهای مکتب فرانسه نشان دهد چگونه با تلفیق معیارهای نقد کهنالگویی و قابلیتهای مکتب ادبیات تطبیقی آمریکایی میتوان دو حوزۀ نقد و ادبیات تطبیقی را ـ اگر بتوان آنها را دو حوزه متفاوت نامید ـ وارد تعاملی کارآمد و سازنده کرد؛ تعاملی که ضمن تلاش برای رفع کاستیهای حوزهای خاص، سعی دارد با استفاده از دامنه شمول بالای مضمون کهنالگو، ادبیات را با دیگر حوزههای تفکر بشری پیوند دهد. این نوع بررسیهای بین رشتهای میتواند از کاستیهای احتمالی پژوهشهای تکساحتی بکاهد و قابلیتهای اَشکال مختلف کهنالگو را در این نوع مطالعات نشان دهد. به منظور ارائه مدلی عملی، مقاله سپس با تمرکز بر کهنالگوی سایه به بررسی تطبیقی بخشی از دو حماسه بیوولف و گیلگمش میپردازد. در پایان نیز کهنالگوی سفر قهرمان به عنوان نمونهای از کهن الگوهای ساختاری به اختصار مورد بحث و نقد قرار میگیرد.
جنبش نگريتود در دهه 60 ميلادي به اوج شهرت رسيد. انديشمندان اين جنبش براي مقابله با قدرت رو به گسترش امپرياليسم، بهرهگيري از گفتار استعمارگر را يكي از شيوههاي اين رودررويي نهادند. براي مثال، نگريتودگراها از تقابلهاي دوتايي كه در بطن گفتار سلطهطلبان بود، استفاده كردند، ولي در اقدامي راهبردي سلسله مراتب اهميت، زيبايي و قدرت را به هم ريختند. رقص جنگلها، نوشته به سال 1960، در لايهاي از خود نقدي بر جنبش نگريتود است. بنابر آنچه در اين نمايشنامه بازتاب داده شده است، شويينكا بيشتر پايههاي نظري اين جنبش را زير سوال ميبرد، هر چند در عين حال به قابليتهاي راهبردي سياسي آن باور دارد. آنان مدعياند كه فرهنگهاي آفريقايي، همچون فرهنگ ديگر مناطق، استقلال عمل ندارند، از اينرو شويينكا نگاه ماهيتگراي نگريتودگراها را به تاريخ و نژاد نكوهش ميكند. در مجموع، به نظر ميرسد كه شويينكا موافق عقايد نگريتود نيست، مگر اين كه به صورت مقطعي براي ايستايي در برابر امپرياليسم به كار گرفته شوند.