راندن شاعران از جمهوريت افلاطون براي ايجاد جامعهاي عاري از مسووليتگريزي، نخستين گام در نوشتههاي فلسفي نظرورزانه غربي در انتقاد از هنر و ادبيات است. از ديدگاه افلاطوني، نگارش «غيرمسوولانه» غيرعقلايي ـ كه شعر به دليل ماهيت الهامي تبلور جدي آن است ـ نظام اجتماعي ايده آل يونانيان را ميآشوبد و بايد از آن به نفع نوشتار فلسفي نظرورزانه ـ كه عقلايي و حقيقت جوست ـ دوري كرد. با وجود ممکننبودن تعيين دقيق درستي و نادرستي اين نظريات، آنها در طول تاريخ به شكلهاي مختلف بيان شده و هنرمندان مسببان اصلي بحرانهاي جوامع بشري تلقي شدهاند. در اين مقاله، با توجه ويژه به دوره مدرن، درباره اين موضوع بحث ميشود كه به دليل نقصان در «گفتمان فلسفي» غرب، نوشتههاي فلسفيِ به ظاهر «مسوولانه» آنها، خود خطرناك و عامل بحرانهاي سياسي و اجتماعي بودهاند؛ شايد نگارش برآمده از «گفتمان ادبي» بتواند نقش «مسوولانهتري» داشته باشد.
ولفگانگ آيزر، متفکر آلماني، در نيمه دوم قرن بيستم نظريهاي را براي خوانش متن ادبي بسط داد که آفاق تازهاي را در ادراک متون ادبي ايجاد کرد. آيزر با تغيير کانون توجه مطالعات ادبي از نويسنده به خواننده، نخست به شيوههاي قرائت متن پرداخت و آنگاه با گسترش بررسيهايش حوزه مطالعات ادبي را فراتر از مرزهاي معهود برد و مفهومي به نام «انسانشناسي ادبي» را پديد آورد. مقاله حاضر با تکيه بر سازههاي اصلي تفکر آيزر ميکوشد تصويري از کليت اين تفکر ارائه کند.
روايتشناسي شناختي از رويكردهاي نظاممند در چند دهه اخير است كه با توجه به دستاوردهاي زبانشناسي و معناشناسي شناختي، نقش موثري در تبيين ماهيت و كاركرد متون روايي داشته است. ج. فوكونيه و م. ترنر چارچوب نظري آميختگي مفهومي را به تفصيل بررسي كردهاند. مقاله حاضر، پس از معرفي رويكرد نظري آميختگي مفهومي، به تبيين چگونگي فرايند معناسازي و شخصيتپردازي در دو قصه عاميانه ايراني ميپردازد. فرض ما اين است كه خلاقيت و پويايي فرايندهاي معناساز موجود در قصههاي عاميانه با استناد به انگارههاي نظريه آميختگي قابل تبيين است. هدف اين تحقيق، تبيين فرايند تخيل و فرايندهاي معناسازي در قصههاي عاميانه است تا شايد بر اساس آن بتوان به تحليل و خوانش دقيقتري از اين روايتها دست يافت.