هگل در کتاب پديدارشناسي ذهن، مراحل پيشرفت ذهن را بررسي ميکند و در بخش مربوط به خودآگاهي، ديالکتيک خدايگان و بنده را به عنوان يک مرحله از مراحلي که ذهن بايد براي تکامل از آن بگذرد، مطرح ميکند. اين ديالکتيک زماني مطرح ميشود که دو خودآگاهي، براي اولين بار با هم روبرو ميشوند و هرکدام فکر ميکنند وجود ديگري باعث ميشود استقلالش از بين برود. پس براي اثبات استقلال خود، دو طرف وارد پيکار ميشوند. در ديالکتيک هگل پس از اين پيکار هر يک از خودآگاهيها، به تعريف جديدي ميرسند. آنکه پيروز مي شود، خدايگان و بازنده، بنده است. البته ديالکتيک خدايگان و بنده تا زماني ادامه دارد که بين دو طرف رابطه شناخت متقابل وجود داشته باشد. گفتار حاضر تلاشي در جهت بررسي امکان انطباق اين نظريه، با متن نمايشنامههاي مرگ يزدگرد اثر بهرام بيضايي و سارداناپولس اثر لرد بايرن است و يافتههاي اين پژوهش نشان ميدهند که ديالکتيک خدايگان و بنده در هر دو اثر وجود دارد، ولي شرايط لازم براي تداوم آن فراهم نيست. همچنين در هر دو اثر، به دليل عدم وجود شناخت متقابل بين خدايگان و بنده، پيکار جديدي به راه مي افتد، اما فرجام اين پيکار آنگونه که هگل مطرح ميکند، نيست و با مرگ يکي از طرفين ديالکتيک پايان مييابد.
مرگ یزد گرد عنوان نمایشنامه ای از بهرام بیضایی است که در سال 1358 منتشر شده است. یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی در جنگ با اعراب شکست می خورد و می گریزد و در نهایت در آسیابی پناه می گیرد. سرداران و موبدی برای یافتن او به آسیاب می آیند اما او را مرده می یابند. نمایشنامه از اینجا آغاز می شود، آنها آسیابان،همسر و دخترش را به بند می کشند و به جرم قتل پادشاه محاکمه می کنند. مرگ یزدگرد یکی از درخشانترین نمایشنامه های فارسی است. دیالوگ ها علی رغم اینکه به پارسی قدیم نوشته شده اند اما در اینجا از تکلف معمول این نوع نوشتن خبری نیست. دیالوگ ها روان و شعرگون اند و به گونه ای بی نظیر گوشنواز و شنیدنی. مرگ یزد گرد روایتی مدرن دارد، و هربار داستان مرگ پادشاه به گونه ای متفاوت از زبان آسیابان، همسر و دخترش روایت می شود و ما از خلال این روایت های متفاوت اطلاعاتی درباره ی شخصیت ها شخص پادشاه و شرایط آن روزگار به دست می آوریم.
اين مقاله به بررسي موسيقي و نسبت آن با مفهوم شرقشناسي و ديگر مفاهيم كليدي در انديشه و نقد ادوارد سعيد ميپردازد. با توجه به مركزيت موضوع فرهنگ در آثار سعيد و تاكيدي كه او بر رابطه و تباني آن با امپرياليسم، استعمار و نگاه شرقشناسانه ميگذارد، موسيقي كلاسيك غرب در آراي او اهميت مييابد. تحليل زمينههاي فرهنگي ـ اجتماعي موسيقي كلاسيك غرب (در يكي از واپسين آثار سعيد) چونان هنري كه باز تاباننده جامعه بود و هم اثر گذار بر آن، از ديگر موضوعات مطرح شده در اين نوشتار است. اين مقاله با بررسي ماهيت تناقض آميز موسيقي از ديدگاه سعيد ـ هنري مخاطبمدار و عمومي و در عين حال عميقا خصوصي ـ پايان مييابد.
جنبش نگريتود در دهه 60 ميلادي به اوج شهرت رسيد. انديشمندان اين جنبش براي مقابله با قدرت رو به گسترش امپرياليسم، بهرهگيري از گفتار استعمارگر را يكي از شيوههاي اين رودررويي نهادند. براي مثال، نگريتودگراها از تقابلهاي دوتايي كه در بطن گفتار سلطهطلبان بود، استفاده كردند، ولي در اقدامي راهبردي سلسله مراتب اهميت، زيبايي و قدرت را به هم ريختند. رقص جنگلها، نوشته به سال 1960، در لايهاي از خود نقدي بر جنبش نگريتود است. بنابر آنچه در اين نمايشنامه بازتاب داده شده است، شويينكا بيشتر پايههاي نظري اين جنبش را زير سوال ميبرد، هر چند در عين حال به قابليتهاي راهبردي سياسي آن باور دارد. آنان مدعياند كه فرهنگهاي آفريقايي، همچون فرهنگ ديگر مناطق، استقلال عمل ندارند، از اينرو شويينكا نگاه ماهيتگراي نگريتودگراها را به تاريخ و نژاد نكوهش ميكند. در مجموع، به نظر ميرسد كه شويينكا موافق عقايد نگريتود نيست، مگر اين كه به صورت مقطعي براي ايستايي در برابر امپرياليسم به كار گرفته شوند.