يکي از ميانرشتههايي که امروزه دستاوردهاي زبانشناسي شناختي را به کار ميگيرد مطالعات ادبي با رويکردشناختي است که اصطلاحا به آن شعرشناسي شناختي گفته ميشود. شعرشناسي شناختي به رابطه ذهن انسان با متون ادبي ميپردازد. در اين رويکرد، نظام ادبيات جدا از نظام زبان نيست و درک زبان ادبيات بر پايه دانش ما از دنياي اطراف صورت ميگيرد. رويکرد شناختي به ادبيات چگونگي درک رويدادها را به وسيله آنچه در اين رويکرد اصطلاحا ذهن ادبي ناميده ميشود بررسي ميکند. در ميان رويکردهاي موجود نسبت به تحليل آثار ادبي، جديدترين ديدگاه براي تحليل ادبيات از منظر زبانشناسي، همين رويکرد شعرشناسي شناختي است. در تحقيق حاضر سعي بر آن است تا با استفاده از نظريه ذهن ادبي و قصه مدار ترنر (M.Turner 1996) مفهوم فرافکني قصهمدار توضيح و به اين پرسش پاسخ داده شود که چگونه ذهن انسان با متون ادبي رابطه برقرار ميکند. تأکيد بر پيوند ذهن و زبان در نگرش زبانشناسي شناختي مؤيد اين نکته است که بهترين نمونهها براي تحليلهاي شناختي از مراحل اوليه رشد زباني به دست ميآيد. تحليل متون ادبيات کودک ميتواند شواهد باارزشي براي شعرشناسي شناختي به دست دهد. بر اين اساس، در پژوهش حاضر، دو داستان کودک از کتابهاي برگزيده انتخاب و بررسي شد. تحليل دادهها در مورد فرافکني دانش طرحوارهاي حاکي از اين امر است که بازنمود اين سازهها در متون داستاني کودک در ايران موفق نبوده است، اما در مورد واحدهاي هم حوزه، نتايج تحليل با فرضيه تحقيق همسويي نشان ميدهد.
لیکاف و ترنر ( 1989 ) مسئله خلاقیت شاعرانه را در کتاب فراتر از استدلال محض بررسی، و دو ادعای مهم را در این زمینه مطرح کردند: 1. شاعران اغلب استعارههای مفهومی را که در شعر به کار میگیرند، با مردم عامی شریکاند. 2. خلاقیت استعاری در شعر نتیجه به کارگیری و تغییر استادانه این استعاره های مفهومی مشترک بر اثر بهرهگیری شاعران از چهار ابزار مفهومی ترکیب، پرسش، پیچیدهسازی و گسترش است. هدف اصلی این پژوهش، معرفی این شگردها و بررسی قابلیت کاربرد آنها در تحلیل شناختی پارهای از استعارههای شعری مبتنی بر واژگان اندامهای بدنی دل و چشم در بوستان سعدی است. تحلیل دادهها نشان میدهد سعدی اغلب از استعارههای مفهومی روزمره در شعرش استفاده کرده است. بنابراین، خلاقیت این شاعر میتواند نتیجه بهره گرفتن از ابزارهای نام برده در به کارگیری استادانه استعارههای مشترک باشد. برپایه تحلیل دادهها، سعدی در آفرینش استعارههای بررسی شده بیشتر از ابزار ترکیب و کمتر از ابزار پرسش بهره برده و از ابزارهای پیچیدهسازی و گسترش به طور متوسط استفاده کرده است.
نظريه شعرشناسي شناختي نظريهاي درباره ادبيات ارائه ميدهد که بر زبان متون ادبي و نوع چيدمان واحدهاي زباني مبتني است و همچنين، بر شگردهاي زبانشناسي شناختي ازجمله استدلال قياسي استوار است. بر اساس چارچوب نظري مارگريت فريمن (2000)، هر متن داراي سه سطح نگاشت ويژگي، نگاشت رابطهاي و نگاشت نظام است. در سطح اول، دريافت شباهت ميان اشيا بررسي ميشود. در سطح دوم، روابط ميان اشيا واکاوي ميشود و در سطح سوم، تشخيص الگوهاي موجود به واسطه روابط ميان اشيا که امکان تعميم را براي ساختار بسيار انتزاعي تر ايجاد ميکند. در اين پژوهش، براي بررسي عملکرد اين نظريه، به بررسي شعري از احمد شاملو ميپردازيم. اين مقاله درصدد يافتن پاسخ اين پرسش است: نظريه شعرشناسي شناختي چگونه ميتواند به مثابه يک نظريه ادبي مناسب براي تحليل سازمند و خوانش اثر عمل کند؟ فرضيه مقاله اين است که هر نظريهاي بايد داراي هفت معيار باشد که به مثابه نظريهاي مناسب تلقي شود و شعرشناسي شناختي ابزار قدرتمندي براي ايجاد تمايز ميان کارکرد زباني و کارکرد شعري فراهم ميکند و مهارتهاي عمومي نگاشت که توانايي شناختي را براي توليد و تفسير استعاره تشکيل میدهند، از پايههاي اين نظريه هستند که ميتوانند بينشها و محدوديتهاي نقد ادبي سنتي را روشن کنند. همچنين، کاربرد شعرشناسي شناختي ميتواند سبک ادبي را مشخص و ارزيابي کند. هدف اصلي پژوهش، نشان دادن چگونگي تفاوت ميان زبان و ساختار شعر با زبان روزمره يا ديگر ژانرهاست و اينکه چگونه خوانش نظاممند هر شعري، با توجه به «نگاشت نظام»، رخ ميدهد.
پژوهش حاضر با هدف بررسي مقابلهاي نشانداري آغازگر در متون پزشکي فارسي و انگليسي به نگارش درآمده است. اين مقاله برآن است تا وجوه افتراق و اشتراک زبان فارسي و انگليسي را ازنظر نشانداري آغازگر مشخص کند. پژوهش بر پايه دستور نقشگراي نظاممند هليدي انجام شده و فقط فرانقش متني در آن مورد نظر است. براي انجام آن، کتابها و مقالههايي از متون پزشکي انتخاب شده که پيکرهاي شامل هزار بند از متون نوشتاري فارسي و انگليسي را تشکيل داده است. اين تحقيق به روش توصيفي ـ تحليلي انجام شده است. نتايج نشان ميدهد در متون پزشکي فارسي، افزودههاي حاشيهاي با بسامد وقوع بالا در جايگاه آغازگر قرار ميگيرند. اين بسامد وقوع بالا ميتواند بيانگر اين نکته باشد که وقوع افزودههاي حاشيهاي در جايگاه مورد نظر در زبان فارسي نشان دار به شمار نميآيد. به نظر ميرسد زبان فارسي در متون پزشکي از آرايش سازهاي متفاوتي در مقايسه با زبان انگليسي برخوردار است و برخلاف زبان انگليسي، در مقوله نشان داري کاملا از نظريه هليدي پيروي نميکند. همچنين، اين مقاله نشان ميدهد ويژگيهاي ضميراندازي و نداشتن آرايش واژگاني ثابت، از نظر نشانداري، فارسي را از انگليسي متمايز ميکند. نشانداري آغازگر در فارسي و انگليسي علاوه بر تفاوتهاي زباني، متاثر از عوامل ديگري از قبيل سبک متن (قلم خاص نويسنده)، فرم نوشتار (کتاب، مقاله و غيره)، ارتباط بين بند و متن، تاکيد، تقابل و ژانر متن است. از آنجايي که عوامل ياد شده در فارسي و انگليسي بر نشانداري آغازگر موثرند، ميتوان آنها را وجوه اشتراک اين دو زبان در اين حيطه دانست؛ در حالي که تفاوتهاي زباني (ساختار فارسي و انگليسي) به وجوه افتراق در نشانداري آنها اشاره دارد.
در پژوهش حاضر، بخشی از متون علمی فیزیک را در دو زبان فارسی و انگلیسی، ازمنظر فرانقش متنی دستور نقشگراینظاممند هلیدی بررسی کردهایم؛ پساز تجزیه و تحلیل بندها، ده نوع آغازگر را شناسایی کرده و میزان کاربرد و فراوانی آنها را نشان دادهایم. نتایج پژوهش بیانگر آن است که میزان وقوع آغازگر ساده در کل پیکره، بیشاز آغازگر مرکب (58 درصددربرابر 42درصد) و آغازگر بینشان، بیشاز آغازگر نشاندار (81 درصد دربرابر نوزده درصد) است. در این بررسی، انواع آغازگرها و فراوانی آنها را در دو زبان فارسی و انگلیسی نیز مقایسه کرده و دریافتهایم که میزان استفاده از آغازگر تجربی محذوف و همچنین آغازگر نشاندار در زبان فارسی، بیشاز زبان انگلیسی است؛ اما در انواع دیگر، تفاوتهایی اندک دیده میشود. در این پژوهش همچنین انواع آغازگرها و میزان استفاده از آنها را در کتابها و مقالهها بررسی کرده و نتیجه گرفتهایم که تنوع آغازگر در کتابهای فیزیک، نسبتبه مقالههای فیزیک در کل پیکره، بیشتر و بسامد وقوع آغازگر در بیشتر آنها بالاتر است.