مقاله حاضر به روش تحليلي ـ انتقادي و بر اساس ريختشناسي سه قصه از شاهنامه، به بررسي و نقد اصل «توالي خويش کاريهاي قهرمان» در نظريه ريختشناسي پراپ ميپردازد. به اين منظور، نخست سه قصه از قصههاي شاهنامه از ديدگاه ريختشناسي، بررسي ميشود که خويش کاري قهرمانان آنها يکسان است و ظاهرا ساختار يکساني دارند؛ اما در عناصر متغير آنها تفاوتهايي وجود دارد و پس از تحليل اشتراکات و اختلافات آنها، به اين نتيجه ميرسد که در ردهبندي قصهها، تنها توجه به خويش کاري نميتواند آنها را در يک رده قرار دهد و بايد تاثير برخي از عناصر متغير هم بر آن در نظر گرفته شود؛ چون هر چند در اين قصهها خويش کاريهاي قهرمانان محدود (کوچ، عشق، آزمايش، ازدواج، بازگشت) و يکسان است، اما برخي از عناصر متغير مانند محيط اجتماعي و يا هويت قهرمان و شخصيت اصلي، بر توالي اين خويش کاريها تاثير گذاشته است.
شاعر توانا و صاحب ذوق تاجیک، خواجه کمال خجندی، در زمانی عرصه وجود گذاشت که قریب تمام شهرها و آبادیهای ماوراءالنهرین خرسان و ایران بر اثر حمله مغول تبدیل به ویرانهای شده بود. آن اوایل سخت و دشوار در زمان حکمرانی سلاله تیمور نیز ادامه یافت که محیط سیاسی و اجتماعی سرزمینهای مذکور را با نابسامانیهایی روبرو ساخته بود.
يكي از داستانهاي هفتپيكر نظامي، بهرامگور و كنيزش فتنه در شكارگاه است. اين داستان را نظامي از روايت بسيار ساده، كوتاه و طرح گونه و گذاري فردوسي گرفته، پرورده و بخش دومي بدان افزوده است. پس از نظامي اين داستان را اميرخسرو دهلوي (750-651) در هشت بهشت و عبدي بيك نويدي شيرازي (988-921( در هفت اختر آورده اند كه هر دو تقليد و نظريهاي از هفتپيكر نظامي است. اميرخسرو بخش مياني داستان را با تغييراتي اندك نسبت به روايت نظامي آورده و عبدي بيك بر دامنه تغييرات افزوده است. با مقايسه و تحليل اين چهار روايت در مييابيم كه هنر نظامي در داستانپردازي و عناصر و بنمايههاي داستاني و جنبههاي اخلاقي و رواني بر روايتهاي ديگر برتري دارد. اين مقايسه تنها از نظر ساختار روايي و داستاني است نه جنبههاي زباني و شگردهاي بياني و سبكي؛ تنها در پايان مقاله به عنوان نمونه، توصيف كنيز را از چهار روايت نقل ميكنيم تا خواننده خود به اين قياس دست زند. در آغاز مقاله نيز ضمن معرفي چهار اثر و گزارش چهار روايت ميكوشيم به كمك نموداري، نقش مايههاي داستاني را نشان داده و به وجوه شباهت و اختلاف روايتها بپردازيم.
هدف پژوهش حاضر آن است که نشان دهد، سالهاي ابري، از جمله آثاري است که جامعه کرمانشاه را در اواخر دهه سي و اوايل دهه چهل، کاملا به تصوير کشيده است و در لابهلاي اين توصيفات، تقابل سنت و تجددخواهي را ميتوان به طور آشکارا، مشاهده نمود. علاوه بر اين، برجستگي برخي از مولفههاي معنايي و تحليلهاي جامعهشناسانه نويسنده از حوادث، رنگ و بوي آثار رئاليسم سوسياليستي، به آن بخشيده است. براي دستيابي به اين هدف، ابتدا به طور اجمالي، به مارکسيسم و يکي از خوانشهاي آن، رئاليسم سوسياليستي و سير تاريخي آن اشاره شده، سپس، از آن جايي که اجتماع در اکثر موارد، علاوه بر پيش زمينه اثر (محتوا)، در روساخت آن نيز تاثير ميگذارد و با عناصر بيروني اثر (فرم و ساختار) پيوند ميخورد، در دو بخش جداگانه، بازتاب اجتماع و رئاليسم سوسياليستي بررسي شده است؛ در بخش نخست، انعکاس برخي از نهادهاي جامعه مانند فرهنگ، سياست، اقتصاد، خانواده و مدرسه در محتواي اثر نشان داده شده و در بخش دوم، بازتاب آن در ساختار و بافت داستان با تکيه بر سه عنصر شخصيت، زبان و صحنههاي داستان، مورد بررسي قرار گرفته است.
شاهنامه، اين جاودانه اثر فردوسي، قرنهاست بر تارک ادبيات ايران و حتي جهان جاي دارد، در اين بين ماجراهاي عاشقانه شاهنامه با توجه به تم غالب حماسي آن، کمتر کنکاش شده است. اين جستار به بررسي و تحليل داستان «زال ورودابه» و دو داستان مشهور ديگر شاهنامه، يعني «بهرام گور و اسپينود»، «گشتاسب و کتايون» ميپردازد. ماجراهاي فوق از مشهورترين قصههاي عاشقانه شاهنامه فردوسي ميباشند. براي دستيابي به نتايج دقيق از اين پزوهش، داستانها را به شيوه ريختشناسي تا حد ممکن به وسيله جداول و نمودارها مورد تجزيه و تحليل قرار ميدهيم. سپس نتايج به دست آمده را بر همديگر تطبيق ميکنيم. هر چند از لحاظ ساختاري ويژگيهاي مشترکي بين سه داستان مشاهده ميشود ولي چند ويژگي اصلي مانند تسليم مسالمت آميز قدرت و تغيير دين يکي از شخصيتهاي اصلي، اسپينود، از موارد اختاف بين داستانها ميباشد که قابل توجه است.