با رويكردي به نظريه پراپ و آراي تودوروف، براي سفرنامههاي روحاني ادبيات فارسي نيز ميتوان گشتارهاي ثابتي را قائل شد؛ بدين معنا كه اين آثار در كلان پيرنگ خود داراي عناصر مشتركي هستندكه اين عناصر در گشتارهاي ثابتي چون: وضعيت نامطلوب موجود، آگاهي و بصيرت يافتن نسبت به وضع موجود، احساس خستگي از وضعيت و طلب امر برتر، ظاهرشدن پير، حركت، مراحل و منازل راه و مقصد (پايان رفلكسي ) بيان ميشود. به اين گشتارها با بررسي هشت اثر رسيدهايم: رسالهالطير ابن سينا، رساله الطير غزالي، سيرالعباد الي المعاد سنايي، مصباح الارواح بردسيري، عقل سرخ سهروردي، منطقالطير و مصيبتنامه عطار و رساله الطير نجم الدين رازي.
این مقاله عجایبنامهنویسی را به منزله نوشتار وهمناک بررسی میکند. پرسش مقاله این است که چگونه میتوان (و یا نمیتوان) عجایبنامهها را به منزله نوشتار وهمناک قلمداد کرد؟ ابتدا به پیشینه بحث عجایبنامهها و ادبیات وهمناک اشاره میشود. در ادامه، واژگان عجایب و وهمناک تبارشناسی میشود و از خاستگاههای مذهبی، تاریخی و اجتماعی هر دو، ذکر به میان میآید. وهمناک زاده وهم و خیال است و در اوهام ذهنی ریشه دارد؛ عجایبنامهها برآمده از واقعیت، و حاصل نگاه دقیق مشاهدهگر است. در بخشی از مقاله، رویکرد ساختاری تودروف در عجایبنامههای داستانی، مقابله و بررسی تطبیقی میشود و نتیجهای که به دست میآید این است که برخی حکایت عجایب هند با انواع پنجگانه شگفت وهمناک در دستهبندی تودروف همخوانی دارند. در پایان نیز به چندین یافته اشاره میشود. در مجموع، عجایبنامهها از برخی جهان با ادبیات وهمناک همخوانی دارند و از برخی جهات نیر همخوانی ندارند.
هدف اين نوشته، نوعشناسي روايت «سندبادنامه» با استناد به ديدگاه «تودورف» درباره «روايتهاي اسطورهاي» است. بر اساس نظريه «تودورف» مهمترين ويژگيهاي اين نوع روايتها عبارتند از: اصل عليت بيواسطه، تاكيد بر كنش شخصيتهاي داستان و فقدان روانشناسي. در اين نوشته با ذكر شواهدي از «سندبادنامه» و تطبيق آنها با ويژگيهاي، «روايتهاي اسطورهاي» بر آن بودهايم تا اين داستان را در رده روايتهاي اسطورهاي چون: «هزار و يك شب» و قصههاي «دكامرون»، جاي دهيم. نوعشناسي سندبادنامه و قرار دادن آن در رده نوع خاص ميتواند مقدمهاي براي بررسيهاي بعدي اين اثر، و از جمله بررسي ساختاري آن، باشد.
در نخستين نگاه به مقاله «ژرف ساخت اسطورهاي رمان رود راوي» بين چکيده و اصل مقاله گسست و ناهماهنگي به چشم ميخورد. عنوان مقاله مدعي بررسي ژرف ساخت اسطورهاي رمان است و چکيده از نقل رمان يا رويکرد پساساختارگرايي سخن ميگويد؛ اما متن مقاله همسو با عنوان و مطالب چکيده نيست. چکیده مقاله مدعی است که از روش پساساخناری رولان بارت استفاده کرده است تا به دریافت اسباب پیچیدگی و فهم و تحلیل متن بپردازد؛ در حالی که نه تنها در مقدمه به روش پساساختاری رولان بارت (اعم از گفتمان، عملکردهای گفتمانی، جایگاه زایایی متن، دلالتهای چندپاره و ...) کوچکترین اشارهای نشده است، بلکه مقاله و تحلیلهای آن نیز بر روش پساساختاری مبتنی نیست.