ولادیمیر ناباکف نویسنده، شاعر، منتقد و مترجم در سال 1899 در سنت پترزبورگ در خانوادهای اشرافی به دنیا آمد. اولین رمانش «ماشنکا» را در 1926 در برلین نوشت. در سال 1940 به آمریکا رفت و از 1960 تا پایان عمر یعنی سال 1977 در سویس زندگی کرد. دنیای داستانی او، پیچیده و چندلایه است، اما جان کلام اندیشههای [فلسفی] او ساده است؛ هر چند که خود او مدعی بود هرگز به دنبال قانونمندیهای کلی نبوده و متقابلاً از قانونمندیهای متداول فاصله گرفته است. در سالروز مرگش، دوم ژوئیه، نگاهی داریم به چهار اثر او که در این مقاله آمده است.
آبنوس مطالبی است از موریس کرانستون درباره هربرت مارکوز و نگرشی به فروید و فلسفه اجتماع؛ برانیمیر اسکپانویچ (مرگ آقای گلوزا)؛ شاهراه از ری برادبری؛ دیر شما را نمی بینم از رد برادبری؛ تجدید دیدار از جان چی ور؛ کاریکاتور از داود شهیدی؛ اندیشه های پراکنده از آلبر کامو و ....
مجلد چهارم مجموعه هفتاد سخن با نام شیوه های نو در ادبیات جهان، سراسر به داستاننویسی و نوپردازی در شعر معاصر اروپا و آمریکا و آسیا اختصاص دارد و در آن مکاتب ادبی قرن بیستم، اعم از فوتوریسم، سورآلیسم، دادائیسم، کوبیسم و عموما مدرنیسم، تعریف و تشریح و بررسی شده است. دکتر خانلری که خود از نادره های روزگار ما در نقد علمی و یکی از مطرح ترین مکتبشناسان چند دهه اخیر است، در این مجلد که مشتمل است بر 3 بخش، با ده ها گفتار و نمونههای فراوان از داستانهای کوتاه و شعرهای معاصر فرانسه، شوروی (بخش اروپایی و بخش آسیایی) انگلستان، آمریکا، آلمان، اتریش، اسپانیا، پرتقال، ایتالیا، یونان، اروپای شرقی، هند، چین، ژاپن و خاور دور الگویی ارایه کرده است برای همه کسانی که سالک و مشتاق این راهند
نگاهی به رمان «زمان لرزه» اثر «کورت ونه کات» و داستان بلند «رز خارزار» نوشته «رابرت کوور» با اشارهای بسیار موجز به داستان «پستمدرنیستی» به ویژه مولفههای «فراداستان» و «بینامتنیت». ادبیات پستمدرنیستی مانند اندیشه پستمدرنیسم نه نقطه اوج تمدن بشری است و نه واپسین دوره انحطاط تمدن آن. اصولا پروسه زندگی اجتماعی به گونهای است که نمیتوان جایگاهی را که ناضر (اندیشمند و صاحبنظر) در آن ایستاده است. رفعت یا ذلت خواند و آن را نشانه «آخرین روایت اضطرابآلود و خودآگاهانه» پریشانی و زوال متافیزیکی بشر خواند، و به آن مرحله نهایی پژمردگی و ویرانی اطلاق کرد و مدعی شد که بشر بعد از این مرحله حرفی برای گفتن ندارد و علت را در این دانست که همه حرفها قبلاً به وسیله اسطورهها، ادیان، احادیث و متفکرین دیگر گفته شده است.
کاواباتا در سال 1899 در اوزاکا به دنیا آمد. در کودکی پدر و مادرش را از دست داد. در سال 1924 از دانشگاه توکیو فارغالتحصیل شد. «داستان دریاچه» و «به پیش» «آوای کوهستان» و همین «خانه زیبارویان خفته» از جمله آثار او هستند. شاهکارش «سرزمین پر برف» را در سال 1947 نوشت و در سال 1968 جایزه نوبل ادبی را گرفت و زمانی که هفتاد و سه سال داشت، در سال 1972 خودکشی کرد. کاواباتا در داستان بلند «خانه زیبارویان خفته» امکان انتقال جوهر زیبایی و نیروی جوانی را به صورتی نمادین بازنما میکند و به ویژه به خصلت غیرمادی این موضوع برجستگی خاصی میدهد. «خانه زیبارویان خفته» روایت زندگی پیرمردهایی است که حسرت تواناییهای دوران جوانیشان را میخوردند و سعی میکنند از طریق تماس جسمانی و سطحی با زنان جوان، شور جوانی را بازیابند. نویسنده به گونه ای رمزآمیز این بازیابی جوانی را به نحوی به «بازیابی خود» شخصیتها برمیگرداند.