طبیعت نامحدود صورت متناسبی است از حقیقت خود یا اصل وجود. دامنه دانش وسیعتر از ملاحظاتی است که در زمانها پایه علمی قرار می گیرد، زیرا دانش طبیعت به وسعت همه طبیعت است که بشر در زمانها به قدر ترازوی خود آنرا می سنجد و به همین جهت است که عمر قوانین علمی جاودان نیست و آن مقرراتی هم که نسبتا صاحب زمان بیشتری هستند معادلات آن نزدیک تر یا متکی به اصل ثابت وجود و فطرت می باشد. مولف کتاب سعی دارد ضمن رساله خود تا انجا که ممکن است رابطه و اتصال بی فاصله فیزیک و متافیزیک را که نتیجه یک اشتباه کوچکی است از میان بردارد و واقعیت طبیعت را بنابر شایستگی های او توضیح دهد.
بدون تردید، آنچه باعث تمایز اصلی سبکهای ادبی از هم میشود پیش از اینکه محصول دگرگونی در حوزه زبانی و ادبی باشد، حاصل تغییر نگرش و دیدگاه عمومی گویندگان یک دوره و مکتب ادبی به دورهها و مکتبهای دیگر است؛ البته این تغییر بینش جریانی است که به تدریج در آثار ادبی ظاهر میشود و اغلب نتیجه تحولات اجتماعی و فرهنگی است. در مطالعات سبکشناسی دورهای، نخستین سبک دورهای شعر فارسی، یعنی سبک خراسانی با ویژگیهایی مانند برونگرایی و طبیعتگرایی وصف میشود و دومین دوره، یعنی سبک عراقی بیشتر به داشتن بینش عرفانی معروف است. اما رسیدن از دیدگاه طبیعتگرایانه به دیدگاه عرفانی نیازکند گذر از مرحلهای حساس به نام انسان است که این مرحله گذار توسط شاعران سبک آذربایجانی محقق شده است. مقاله حاضر به بررسی نقش گویندگان سبک آذربایجانی در ایجاد تحول عظیم فکری در سبک شعر فارسی و جایگاه «انسان» در این سبک میپردازد و این مکتب را از نظر تعامل «شاعر» و «انسان»، با دیگر سبکهای شعر فارسی مقایسه میکند.
مقاله حاضر دورنمایی از جهت گیری و موقعیت ادبیات و ادبیات تطبیقی را در سده بیست ویکم به دست میدهد. درآمدی است به یکی از رویکردهای اخیر نقد ادبی، یعنی مطالعات استعماری و پسااستعماری. افزون بر این، مطالعات نیم کره جنوبی و پسااستعماری و مطالعات ترجمه را به عنوان دو رویکرد اصلی در ادبیات تطبیقی نوین معرفی میکند. در عین حال، به بررسی شباهتها و تفاوتهای نظرات خود و اسپیواک نیز میپردازد. هر دو پژوهشگر در مورد تحول شگرف مفهوم ادبیات تطبیقی و لزوم گسترش حیطه مطالعات در این حوزه به فراتر از بنیاد اروپامحورِ سنتّی آن اتفاق نظر دارند. اما باسنت در موضوع پژوهش و تأکید آن با اسپیواک موافق نیست. او معتقد است که پژوهشگران اروپایی نباید قانون ادبی خود را یکسره به فراموشی بسپارند. همچنین، علاوه بر مسائل سیاسی، بر جنبههای زیباشناختیِ پژوهشهای ادبی نیز اصرار میورزد. نویسندهْ موضوعِ اصلی پژوهشهای تطبیقی را مطالعه درباره تاریخ ادبیات ــ یعنی مطالعه تاریخی درباره پیشینه دریافت و پذیرش متن در طول زمان ــ میداند، و بر پرهیز از تجویزگرایی در ادبیات تطبیقی تأکید میکند.
هدف اين پژوهش، تبيين رابطه نظريه و نقد ادبي و ادبيات تطبيقي و همچنين بررسي چالشها و ظرفيتهاي اين رابطه است. نخست، دلايل وجود رابطهاي تنگاتنگ بين اين دو حوزه بررسي ميشود. سپس، بهرهگيري از نظريههاي غيربومي (خارجي) براي خوانش محصولات فرهنگي بومي به عنوان راهکاري در پژوهشهاي ادبي و ادبيات تطبيقي پيشنهاد ميشود. همچنين، اهميت و ضرورت چنين رويکردي در حوزه ادبيات تطبيقي ذکر ميشود. پس از گذشت شش دهه، هنوز سخن از «بحران ادبيات تطبيقي» در ميان است. بروز بحران در مرحله نخست از رابطه ادبيات تطبيقي و نقد و نظريه ادبي ناشي شد. هم بستگي اين دو نه فقط به دليل شباهتهاي آنها در تعريف، بلکه به دليل اهميت و ضرورت، اهداف و آرمانهاي مشابه آنهاست. ادامه بحران ادبيات تطبيقي به صورتي نو (بحران هويت) نيز زاده تغيير در وضعيت نظريه و نقد ادبي در سطح مجامع علمي و دانشگاهي است. به رغم اينها و شکايت (موجه) موجود در ادبيات تطبيقي نسبت به کاربست نظريههاي خارجي براي خوانش آثار بومي، تعامل سازنده و آگاهانه اين دو حوزه ميتواند ظرفيتهاي جديدي را در پژوهشهاي ادبي ايجاد کند. چنين تعاملي ضامن فزوني و گوناگوني هر دو حوزه خواهد بود.