مثنوي سيرالعباد الي المعاد سنايي اثري جذاب در عرفان اسلامي و شرح سفر روح در عالمي ماورايي است. اين مثنوي متاثر از معراج پيامبر اسلام (ص) و ديگر معراج نامههاي پيش از خود است اما به تحقيق اين اثر، تجلي نابترين تجارب روحي و بلوغ رواني و شخصيتي صاحب و سراينده آن است. سيرالعباد سفري در خود و دنياي پر رمز و راز روح انساني و آکنده از تصاوير سمبليکي است که ريشه در مخزن عمومي و بزرگ اطلاعات و احساسات انسانها از تاريخ ازلي آفرينش دارد. سيرالعباد داستان سفر روح، عروج و رستاخيز و تولدي در خلاقيت و تماميت معنوي است. در اين مقاله کوشيدهام با جمعآوردن ديدگاه بزرگان و نظريهپردازان عرصه روانشناسي و اسطوره، تحليلي در عرصههاي عرفان، اسطوره و روانشناسي از اين اثر عرضه كنم و نکات مشابه عرصههاي فوق و ردپاي آنها را در اثر سنايي باز نمايم. همان طور که در مقدمه مقاله گفته شده است مقصود از اين همانندسازي به هيچ وجه تنزل و محدوديت افق معنايي اثر سنايي به يکي از عنوانهاي مذکور نيست. اين مقاله سيرالعباد را در چهار بخش عمده زير به ترتيب مورد تحليل قرار ميدهد. 1. ميل بازگشت به سرآغاز (بررسي از ديدگاه اسطوره و عرفان) 2. تفرد و تکامل شخصيت رواني (بررسي سيرالعباد در حيطه علم روانشناسي) 3. آيين گذر قهرماني يا پاگشايي (تحليل اثر در عرصه آيينها و مناسک اسطورهاي) 4. رستاخيز و دور تسلسل (تحليل بخش پاياني سفر سنايي در معنادادن به زندگي مادي).
«مثنوی معنوی» مولانا از بزرگترین آثار منظوم ادب پارسی و عرفان اسلامی است. این اثر جاودان که در شش دفتر تنظیم بنا به خواهش یکی از مریدان، حسام الدین چلبی، سروده، حسام الدین اصرار می ورزد که مولانا به سبک الهی نامه عطار اشعاری را بسراید که بیانگر آموزه های طریقت و حقیقت عرفانی جهت بره و حظ مریدان و طالبان باشد.مولانا نیز به درخواست یار غار خویش لبیک گفته و به مدت چهارده سال تا هنگام وفات خویش به سرودن مثنوی همت گماشت. این کتاب از ۲۶٬۰۰۰ بیت و ۶ دفتر تشکیل شده و یکی از برترین کتابهای ادبیات عرفانی کهن فارسی و حکمت پارسی پس از اسلام است. این کتاب در قالب شعری مثنوی سروده شدهاست؛ که در واقع عنوان کتاب نیز میباشد. اگر چه قبل از مولوی، شاعران دیگری مانند سنائی و عطار هم از قالب شعری مثنوی استفاده کرده بودند ولی مثنوی مولوی از سطح ادبی بالاتر برخوردار است. در این کتاب ۴۲۴ داستان پیدرپی به شیوهٔ تمثیل داستان سختیهای انسان در راه رسیدن به خدا را بیان میکند. هجده بیت نخست دفتر اول مثنوی معنوی به نینامه شهرت دارد و چکیدهای از مفهوم ۶ دفتر است. این کتاب به درخواست شاگرد مولوی، حسامالدین حسن چلبی، در سالهای ۶۶۲ تا ۶۷۲ هجری/۱۲۶۰ میلادی تألیف شد. عنوان کتاب، مثنوی، در واقع نوعی از ساختار شعری است که در این کتاب استفاده میشود. مثنوی مولوی، همانند بیشتر مثنویهای صوفیانه، به صورت عمده از «داستان» به عنوان ابزاری برای بیان تعلیمات تصوف استفاده میکند. ترتیب قرار گرفتن داستانهای گوناگون در این کتاب ظاهراً نظم مشخصی ندارد. شخصیتهای اصلی داستانها میتواند از پیامبران و پادشاهان تا چوپانان و بردگان باشد. حیوانات نیز نقش پررنگی در این داستانها بازی میکنند. حکایات موجود در مثنوی از منابع مختلف قدیمیتر آمدهاند. برخی عیناً در مثنویهای عطار نیشابوری همچون منطقالطیر موجودند. برخی همچون داستان خلیفه و لیلی، پادشاه و خانه کمپیر، استر و استر، محمود و ایاز، گنج نامه، حلوا ساختن جهود و عیسوی و مسلمان از مقالات شمس استخراج شدهاند. آخرین داستان مثنوی (شاهزادگان و دژ هوش ربا)، با وفات مولوی ناتمام ماند. دفتر ششم مثنوی از همین روی دفتری ناتمام است. فرزند او مثنوی زیبایی دارد که در آن از مرگ پدر و ناتمام ماندن مثنوی گله کردهاست. اصل داستان را البته جویندگان میتوانند در مقالات شمس تبریزی بیابند و از بخش پایانی قصه مطلع شوند. مولوی در مثنوی تبحر خود را در استفاده از اتفاقات روزمره برای توضیح دیدگاههای عرفانیاش نشان میدهد. ویژگی تمایزبخش دیگر این کتاب میزان گریزهای مکرر آن از داستان اصلی برای توضیح (گاه مفصل) نکات مختلف جنبی داستان، است. این نکته ممکن است بیانگر این باشد که برای مولوی مضمون داستان اهمیت بسیار بیشتری از سبک نگارش داشتهاست.
حاج میرزاحسن اصفهانی، ملقب به صفی علیشاه از مشهورترین مشایخ و بزرگان متصوفه در اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم هجری و از جمله فضلا و علما و بزرگان عرفاء سلسله نعمتاللهی بود. وی که شاعری توانا و عارفی مطلع بود، نخست از جمله مریدان منور علیشاه شیرازی، قطب سلسله نعمت اللهی محسوب میشد، اما پس از اینکه به نمایندگی از وی به تهران مهاجرت کرد و مدتی در این شهر اقامت نمود، خود رأساً ادعای قطبیت کرد و سلسله صفی علیشاهی را بنیان نهاد... سوگند خورده ایم بموی تو بارها تا بگذریم در غمت از اختیارها گفتم که دل بزلف تو گیرد مگر قرار زان بیخبر که داده بیاد او قرارها داند کسی که روزش از آنطره گشته شام بر عاشقان گذشته چسان روزگارها
شاهنامه، حماسه جاویدان و گران سنگ فردوسی، در اقیانوس ادب فارسی، دریایی است عمیق و بیکران و آکنده از مرواریدهای درخشان فرهنگ ایرانی که کندوکاو درباره آنها از ابعاد مختلف ادبی، تاریخی، اجتماعی، اسطورهای، آیینی، زبانشناسی، و ... میتواند سالها آبشخور پژوهشگران زبان و ادب فارسی باشد. مقاله حاضر به بخش کوچکی از مختصات زبانی شاهنامه؛ یعنی ماضی نقلی و انواع آن اختصاص دارد. ابتدا پیشینه تحقیق به اجمال بررسی شده، سپس الگوهای ساخت این فعل در زبانهای ایرانی باستان، ایرانی میانه و فارسی دری مورد اشاره قرار گرفته است. نهایهً براساس شواهدی از شاهنامه و آراء پراکنده پژوهشگران و جمعبندی آنها به معرفی و توصیف نوعی خاص از ماضی نقلی پرداختهایم که سابقه ساخت و کاربرد آن علاوه بر زبانهای سغدی، خوارزمی و پهلوی، در برخی از گویشهای ایرانی امروز نیز دیده میشود.
مولانا جلالالدین محمد، از چهرههای سرآمدی است که به یمن اصالت گفتار و تأثیر کلام شگرف خود عرصههای جهانی را چنان که شایسته اوست، پیموده و بسیاری از علاقهمندان حیطه معرفتشناسی، انسانشناسی و از همه بالاتر هستیشناسی را مرهون سرشاری معارف و اندیشههای خود نموده است. در این مقاله سعی شده از مولانا به عنوان جریانی تأثیرگذار و اندیشهساز یاد شود. کسی که توانسته است فارغ از زمان و مکان، نظریهپردازان را ا زلال گفتارهای خود به سوی نظریههای متنوع و جذابی رهنمون کند بیآنکه خود و اندیشه متعالیاش در نظریهها محدود گردند. در بخش نخست مقاله به تبیین و توضیح اصطلاحات «الگو» و «نظریه» و تفاوت آنها با یگدیگر و در بخش دوم به تبیین و شناخت الگوها در کلام مولانا (مخصوصاً در دفتر اول مثنوی) پراخته شده تا ثابت شود که مولانا با بهرهمندی از الگوهای بنیادین وجود و هستی و پرده برگرفتن از آنها بستری مناسب برای نظریهسازی دیگران فراهم آورده است اما خود نظریهپرداز نیست.