«ادب» در عرف عرب جاهلي عادات و رسوم نيکو به شمار ميرفته که چنين تفکري از ميراث گذشته به يادگار مانده است. از آنجايي که تعليم و تربيتداراي اهميت بوده لذا کلمه ادب براي جامع معارف (به غيرمعارف ديني) مورد استفاده قرار مي گرفته ولي لفظ تاديب و تعليم مترادف يکديگر به کار ميرفته است. پس از اسلام معني ادب با همان مفاهيم قبلي متداول بوده است. آميزش عربها با اقوام ديگر خاصه در سه قرن اول هجري سبب ميشود تا حوزه معني ادب گسترش يافته و بر انواع علوم و فنون از جمله صنايع، ورزشها و پيشهها اطلاق گردد. نيز در سه قرن اول هجري «ادب» در معناي نکتههاي ظريف، بديع، لطيفهها، نادرهها بکار ميرفته و کسي را که با موارد ياد شده آشنا بوده، اديب ميخواندند. در اواخر قرن سوم به تدريج ادب در معني لغت، مصطلح ميشود. در قرن پنجم و ششم اين واژه براي مفاهيم صرف و نحو و بيان متداول ميگردد. مفهوم دگرگونيهاي واژه ادب در طي قرون متمادي با سرگذشت اجتماعي اقوام همراه بوده است. در زبان فارسي هم بر اساس متون نظم و نثر اين واژه در معاني نزاکت، رفتار پسنديده و نيکو و نيز در معني «علم ادب» از جمله صرف، نحو، لغت و ... مورد توجه قرار گرفت.
در این مقاله به نوعی ساختارشکنی و سنتگریزی در مثنوی معنوی پرداخته شده و نویسنده، آنرا با سایر آثار بزرگ ادبیات فارسی مقایسه کرده است. این مقوله معطوف است به نحوی شروع مثنوی که برخلاف دیگر آثار ادبی فارسی به جای اینکه سخن با نام خدواند، نعت رسول اکرم و سایر بزرگان دین آغاز شود و در شکوائیه معروف از زبان نی، نهفتههای روح انسان از جانب کسی بازگفته میشود که به والاترین تجربههای عرفانی دست یافته است و او، کسی نیست جز مولانا جلال الدین بلخی، با توجه به نکته محوری فوق، تعریف جامع و کاملی از «ادب»داده میشود و نویسنده، صلای بیادبی در آغاز مثنوی را نیز نوعی عرض ادب در پیشگاه خداوند تعبیر و تفسیر میکند که مولوی در شکوائیه خود به زیباترین شکل باز گفته اشت. در این مقاله، گذشته از مثنوی و دیوان شمس از منابع معتبری چون تمهیدات عین القضاة، مناقب العارفین شمس الدین احمد افلاکی نیز بهره گرفته شده است.
در برخي گونههاي گفتمان ديني (شيعي) فارسي، ديرش اضافي واکهاي معاني کاربردشناختي چندي را ميرساند. چنين ديرشي بر واکه دوم در نام محمد، واکه دوم در لقب امام (هنگامي که براي مرحوم امام خميني به کار ميرود) و در واکه نخست در لقب قائم ـ يکي از القاب تکريم براي حضرت مهدي (عج) ـ اعمال ميگردد. در اين موارد ديرش دو مقصود را برآورده ميکند: يکي آنکه ادب و احترام واعظ را نسبت به شخصيتهاي ديني نام برده ميرساند و ديگر آنکه شنوندگان (اعم از مخاطبان و ناظران) را به اداي پاسخهاي کلامي و يا غيرکلامي مناسب گوناگوني وا ميدارد که از اعتقاد مشترک سخنران و شنوندگان بر ميخيزد. از سوي ديگر اين پديده را ميتوان يک فعل کلامي جمعي و تلفيقي همراه با معناي متداعي مدار کوتاه نيز قلمداد کرد، بدين صورت که ديرش دادن به واکه از سوي واعظ، (فعل کلامي) بياني و نيز آگاهانيدني بوده براي مخاطبان از شأن (فعل کلامي) امري برخوردار ميباشد.
ژولين گرمس (1917 ـ 1992م) روايتشناسي ساختارگرا است كه در زمينه روايتشناسي با ارائه الگوهاي معين و ثابت، به منظور بررسي انواع مختلف روايت، تلاشهاي فراواني انجام داده و روايتشناسي را بر اساس ريختشناسي حكايت پراپ استوار نموده است. در اين مقاله الهينامه عطار بر اساس نظريههاي جديد ادبي از جمله «روايتشناسي ساختارگرا»، الگوهاي «معناشناسانه گرمس» و «شكلشناسانه ژنت»، مورد تحقيق قرار گرفته است و كارکرد روايي دو حكايت: زن صالحه و دختر کعب و عشق او، بر مبناي الگوي روايتشناسي گرمس تحليل و تفسير شده تا ضمنشناسايي موقعيتهاي متن روايي، بر اساس نظريه كانون روايت ژنت، به بررسي الگوي پيرنگ، الگوي كنشي (شش کنشگر: كنش گزار (فرستنده) / كنش پذير (گيرنده)، كنشگر (فاعل) / مفعول (شيء ارزشي) و كنش يار (ياري رسان) / ضد كنش (بازدارنده) و همچنين ميزان قابليت تحليل دو حكايت بالا از طريق مربع معنايي، پرداخته شود. هدف از ارائه اين مقاله، بررسي ويژگيهاي روايي و رابطه راوي «روايتپرداز» و «كنشگر» در دو حكايت ياد شده؛ مبتني بر نگرش ساختارگرايانه گرمس و ژنت است.
در این مقاله، درباره موضوعهای مشترکی که در آثار ابوعبدالله رودکی و جفری چاوسر وجود دارد، جداگانه از طریق مقارنه و گاه توارد تحقیق شده است. هر دو شاعر در روزگار نسبتاً ناآرامی به سر میبرند ولی در محیطی که کار میکردند، آرامش نسبی داشتند و به همین دلیل در شعرشان وجوه شادی و نشاط فراوان یافت میشود. از موضوعهای دیگری که دو شاعر به آن توجه داشتهاند، «مرگ» است. رودکی و چاوسر بر شاعران پس از خود تأثیرهای زیادی گذاشتهاند. حوزه تأثیر رودکی حتی تا روزگار معاصر ادامه یافته ولی اوج تأثیر چاوسر تا حدود سیصد سال بیشتر نیست. هر دو شاعر مرثیه میسرایند و مرثیههای آنها تأثیرگذار بوده است. از وجوه افتراق این دو شخصیت، زبان آنها است. زبان رودکی پس از هزار سال برای فارسی زبانان مفهوم است ولی زبان چاوسر چنین نیست و باید برای نسل امروز ترجمه شود. دیگر اینکه رودکی از خود جوشیده و از پیشینیان بهره نبرده، درصورتی که چاوسر به طور یقین تحت تأثیر شخصیتهای پیش از خود، چون پترارک، بوکاچو و دانته بوده است.